جشن تولد 100 ساعتگی
روز سوم تولد تو بود. من هنوز خیلی درد داشتم و به سختی راه می رفتم. خاله نگار اومد و گفت: میخوام برا آقا طاها جشن تولد 100 ساعتگی بگیرم تا به امید خدا 100 ساله بشه. با هم حساب کردیم میشد 23 شهریور ساعت 18:45. به بابا حسن گفتم وقتی از سر کار اومد برات کیک بخره با شمع عدد 100. خاله نگار و عمو محمد، دایی معین و مامان طوبا برا تولدت اومدن. بابا حسن زنگ زد تا بابا علی اینا رو هم دعوت کنه که اونا خونه نبودن. ظاهرن رفته بودن دیلم. بهر حال جای همه دوستان و فامیل خالی بود. مهمونا همه هدایاشونو دادن. اما هدیه خاله نگار ی جور دیگه به همه چسبید. اون برات مجموعه لوکوموتیو تولو رو خریده بود. اسباب بازی ای که هممون از بچگی آرزوی داشتنشو داشتیم. ...